miQat

هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور “خدا” را فراموش کرده ای

miQat

هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور “خدا” را فراموش کرده ای

اللهم صل علی محمد وآل محمد

سلام وخوش آمدید.
امیدوارم مطالب فوق که دراین سایت قراردادم موردرضایتتون واقع شده باشه.
نظرهای شما باعث دلگرمی من میشه.

زندگیتان سرشارازحضورخدا...
سعیدهمایون

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

قدرت بعضی انسانها!

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ


چرا عده‌ای قدرت‌های عجیبی دارند؟!
چرا عده‌ای قدرت‌های عجیبی دارند؟!

تمرکز

امروزه در بسیاری از مکاتب و آیین‌ها افرادی با عنوان صاحبان قدرت‌های روحی، اعمالی انجام می‌دهند که دیگران را به شگفتی وامی‌دارند. یکی از دلایل اعتماد به چنین آیین‌هایی، وجود همین قدرت‌ها در بین رهبران است. چنین اعمالی به شمن‌ها، عارفان، مرام ساحری، یوگی‌ها و همین‌طور بعضی از جریان‌های داخلی از جمله عرفان حلقه و رام‌الله نسبت داده‏ می‏شود. کم نیستند افرادی که دست‌یابی به این قدرت‏ها را نه تنها مطلوب می‌دانند، که آن را کمال به حساب می‌آورند و حتی غایت در سلوک معنوی را دست ‌یافتن به همین کارهای خارق‌العاده می‌دانند. از این روی لازم است این‌گونه توان‌مندی‌های روحی تحلیل شود و سهم آن در معنویّت حقیقی روشن گردد. 

مکاشفه و کرامت

به ‌راستى مرتاضان چه کرده‏اند که گاهى با تمرکز نگاه، موجود زنده‏اى را از تحرّک باز مى‏دارند؟! چگونه برخی می‌توانند از گذشته خبر دهند؟ جنّیان را چگونه مى‏شود به خدمت گرفت؟ آیا این کارها کرامت به حساب مى‏آید؟ فرق این کارها با مکاشفه چیست؟ و در یک کلام، کارهاى خارق‏العاده چه پیامى دارند؟

از مدّعیان دروغین که بگذریم، اعمالى چون ارتباط با ارواح، تسخیر جن، تله پاتى و طى‌الارض، هیچ‌کدام به خودى خود، دلیل بر حقّانیت فاعل آن نیست؛ به عبارت دیگر هیچ کس با انجام دادن این امور، نه به قطب و مرشد تبدیل مى‏شود و نه ادّعاهایش براى دیگران وظیفه شرعى و اخلاقى ایجاد مى‏کند.

«شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگى کند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد»

مسلّم است که انسان مى‏تواند با انجام دادن کارهاى مشکل و ریاضت، قدرت‏هاى غیرعادىِ روح و نفس خود را باز یابد. خداوند متعال، این قدرت‏ها را به نفسِ انسانى عطا کرده و توانایى انجام آن، از خواص نفس انسان است که با ایمان و تقواى افراد، ارتباط مستقیم ندارد؛ تا جایى‌ که گفته‏اند: لازمه ارتباط با جنیّان کافر، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است.

از این روی، ارباب معرفت، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم کرده‏اند؛ یعنى عامل مکاشفه، ممکن است فرشته یا شیطان باشد. ملاک تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین‏: ذکر کرده‏اند؛ یعنى هرچه در مکاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین هم‏خوانى داشته باشد، «مکاشفه ربانى» است؛ در غیر این صورت، دست شیطان، صحنه‌گردان نمایش بوده است.

بنابراین، حتى اگر ثابت شود که مکاشفه، رحمانى بوده است، نه فقط سخنان او در حقّ دیگران حجت نمی‏باشد، بلکه حتی دلیل بر این نیست که صاحبش مربّى کامل شده باشد.

پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که: فرق عارفان حقیقى با صاحبان اعمال غیرعادى (مثل مرتاضان) چیست؟ پاسخ را در قالب تمثیلى چنین گفته‏اند: «اگر کسى در کویری دوردست، براى یافتن آب، زمین را حفر کند و پس از تلاش زیاد به چند سکه طلا دست یابد، هر چند طلا با ارزش است، نباید فراموش کند که به دنبال آب (منبع حیات) بوده است و در این بیابان، سکه‌های طلا، تشنگى او را برطرف نمى‏کند. او موقّتاً خوشحال مى‏شود؛ اما اگر دست از ادامه کار بکشد، ممکن است از تشنگى هلاک شود؛ اما اگر حفر چاه را ادامه دهد، هم به آب مى‏رسد و هم طلا را دارد.»

اکهارت توله

 

بزرگان دین فرموده‏اند: دست یافتن به این قدرت‏ها، براى اولیاى دین، «نُقل و نبات» راه است که خداوند در زمان مصلحت به دوستانش عطا مى‏کند. این قدرت‌ها، فطرت تشنه بشر را سیراب نمى‏کند و این فطرت، باید به اصل خود برگردد.

فروتر از آب، سراب است که بهره‌ای از حقیقت ندارد. هدف سالک حقیقى، تحصیل روح تعبّد و رسیدن به زلال بندگى و سپس رۆیت اسما، صفات، شهود ذات حق و درک جمال و جلال او و در نهایت فنای در اوست؛ نه رسیدن به قدرت‏هاى ویژه. راه رسیدن به بندگى حقیقى‏ خداوند، «شریعت» است؛ به عبارت دقیق‏تر: «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن، عرفان و برهان»، همه یک حقیقتند. ابن عربى مى‏گوید:

هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چیزى از حقیقت، دست نخواهد یافت... چرا که حقیقت، عین شریعت است. شریعت، مانند جسم و روح است که جسمش، احکام و روحش حقیقت است.( فصوص، ج 1، ص 35)

 

علّامه طباطبایى در این باره گفته است:

این که از بعضى شنیده شده است که مى‏گویند: تکلیف سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیه، ساقط مى‏گردد سخنى کذب و افترایى بس عظیم است؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین، سقوط تکلیف به این معنى، دروغ و بهتان است.

به ابو‏سعید ابو‏الخیر گفته شد: فلان کس بر روى آب راه مى‏رود! پاسخ گفت: «سهل است؛ قورباغه نیز روى آب راه مى‏رود.» گفتند: فلان کس در هوا مى‏پرد!» جواب داد: «مگس نیز به هوا مى‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى‏رود!» جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگى کند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد».(نفحات الانس، عبدالرحمن جامى، ص 305)

ارباب معرفت، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم کرده‏اند؛ یعنى عامل مکاشفه، ممکن است فرشته یا شیطان باشد. ملاک تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین‏: ذکر کرده‏اند؛ یعنى هرچه درمکاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین هم‏خوانى داشته باشد، «مکاشفه ربانى» است؛ درغیراین صورت، دست شیطان، صحنه‌گردان نمایش بوده است

 

داستانی پندآموز

در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى مدّعى بود که قادر است از اشیایى که دیگران پنهان کرده‏اند، خبر دهد. مردم برای سرگرمى و تفریح، از راه‏هاى مختلف وى را امتحان کردند و او برخلاف انتظار حاضران، به‌ خوبى از پس امتحانات برآمد. خبر به امام صادق(علیه السلام) رسید.

حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسیدند: در دست من چیست؟ او بعد از لحظاتى تأمل و تفکر، با حالت تحیّر به امام خیره شد. امام پرسید: چرا جواب نمى‏دهى؟ گفت: جواب را مى‏دانم؛ ولى در تعجبّم شما از کجا آن را آورده‏اید! آن شخص ادامه داد: در تمام کره زمین، همه چیز مسیر طبیعى خود را مى‏پیماید؛ فقط در یک جزیره، مرغى دو عدد تخم گذاشته که یکى از آن‏ها مفقود شده؛ آن‌چه در دست توست، باید همان تخم باشد! حضرت او را تصدیق کردند. آن‌گاه از او پرسیدند: چگونه به این‌جا رسیدى؟ جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم».

 حضرت از او خواست که مسلمان شود. جواب داد: دوست ندارم. امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت کنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن باید مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.» او که هم به قدرت معنوى امام پى‌ برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد.

 چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد. به سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود: «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم و الآن که خدا را پذیرفتم، قدرتم را از دست داده‏ام! این چه دینى است؟!» امام فرمود: تاکنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همین عالم، مزد زحمت تو را مى‏داد و بعد از دریافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بیگانه بودى. هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شده مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آن‌ها را برانگیزی. از حالا، آن‌چه را عمل مى‏کنى، خداوند براى جایى که به آن نیازمندى، ذخیره مى‏کند و آن‌چه قبلاً داشتى، براى رسیدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمى‏رساند.(مصباح یزدى، عرفان اسلامی، ص 241)

  • saeid homayoon

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی