miQat

هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور “خدا” را فراموش کرده ای

miQat

هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور “خدا” را فراموش کرده ای

اللهم صل علی محمد وآل محمد

سلام وخوش آمدید.
امیدوارم مطالب فوق که دراین سایت قراردادم موردرضایتتون واقع شده باشه.
نظرهای شما باعث دلگرمی من میشه.

زندگیتان سرشارازحضورخدا...
سعیدهمایون

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

چگونه بهشتی شویم

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ

نظافتی برای بهشتی شدن

آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام)، مسلمانان را به ایجاد پایگاه های فرهنگی و ساختن مراکز عبادی و تعمیر آن، ترغیب کرده و به بیان آداب بهره‌گیری از مسجد و برکات و آثار سازنده دنیوی و اخروی آن پرداخته‌اند. آنچه در این مجال مورد توجه قرار خواهد گرفت اهمیت نظافت و سلامت ظاهری مساجد است:

 

مسجد خانه خدا

مسجد را با عنوان خانه خدا می شناسیم. جایی که مردم با خداوند خویش صحبت می‌کنند و فارق از دغدغه ‌های روزمره به آرامشی حقیقی دست می‌یابند. اما در این میان نباید فراموش ساخت که مساجد نمادی از دین ما و فرهنگ ما هستند. آنچه یک غیر مسلمان و یا حتی مسلمانان در بدو ورود متوجه آن می گردد نظافت و سلامت ظاهری مساجد است. متأسفانه در حفظ نظافت مساجد تلاش جدی صورت نمی گیرد. نمازگزاران تنها وظیفه خویش را نماز خواندن در مسجد و گوش فرادادن به روضه‌ها و تلاوت‌ها می‌دادند و سایر امور چون نظافت را بر عهده فردی که عنوان خادم مسجد را بر دوش کشیده است می ‌نهند. افرادی که اغلب با وجود سن زیاد این وظیفه سنگین را به دلائل مختلف مادی و معنوی پذیرفته ‌اند. اما نباید فراموش ساخت که هر انسانی وظیفه دارد علاوه بر حفظ نظافت شخصی خویش، نظافت عمومی را نیز رعایت کرده و در حد توان به تنظیف محیط پیرامون خویش توجه نماید.

اهمیت حفظ نظافت مسجد تا حدی است که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) در بیان آنچه در شب معراج، بر برخى از درهاى بهشت، نوشته دید: «هر کس دوست دارد خوراک کِرم‌هاى زیرِ خاک نشود، مسجدها را نظافت کند». (بحار الأنوار: ج 8 ص 145 ح 67)

در روایتی دیگر رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) بیرون بردن خاکروبه از مساجد را مهریه حوریان معرفی می‌نمایند:

«پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام: اى على! مهریه حوریان بهشتى را بپرداز: برطرف کردن مانع از سرِ راه و بیرون بردن خاکروبه از مسجد، مهریه حوریان بهشتى است». (تفسیر القرطبی: ج 16 ص 153)

«کسی که اخلاط سر و سینه خود را به احترام مسجد در مسجد نیندازد، بر دردی گذر نکند، مگر آنکه خدا آن درد را از او بردارد»

غبارروبی مساجد

یکی از اموری که در میان مسلمانان رایج است غبارروبی از مساجد می‌باشد. در ایامی خاص، گروهی خودجوش از میان مردمان هر محله گرد هم آمده و به نظافت مسجد و آماده‌سازی آن می پردازند. این امر که به طور معمول دو یا سه بار در سال اتفاق می‌افتد فضیلتی عظیم نزد خداوند متعال دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره فضیلت غبارروبی از مساجد چنین فرمودند:

«کسی که مسجدی را بروبد خدا برابر آن برایش پاداش آزاد کردن بنده ای را می نویسد و کسی که خاشاکی اندک ـ به اندازه آی که در چشم فرو رود ـ از مسجد بیرون برد، خدا برایش رحمت دنیا و آخرت را می نویسد. (المحاسن، ص 56)

در توصیفی زیبا از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره این افراد چنین آمده است:

«کسانى که مسجد را غبارروبى مى‌کنند، همان هایى هستند که در بهشت، گل یاسَمَن مى‌چینند». (أخبار مکّة للفاکهی: ج 2 ص 128 ح 1287)

چنین فردی، جایگاهش تا حدی بالا می‌رود که حوریان مشتاق دیدارش خواهند بود:

امام صادق علیه السلام: «بهشت و حوریان، مشتاق کسى هستند که مسجدها را جارو و غبارروبى کند». (الاُصول الستّة عشر: ص 205 ح 189)

اما باید توجه داشت که این امر باید به صورت مستمر و در طی هفته انجام گیرد تا خانه خدا همواره تمیز و پاک از آلودگی‌ها باشد:

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «هر کس در روز پنج‌شنبه و شب جمعه، مسجد را نظافت کند و گَرد و خاکى را که در چشم مى‌رود، بِروبَد، خداوندْ او را مى‌آمرزد». (تهذیب الأحکام: ج 3 ص 254 ح 703)

اهمیت حفظ نظافت مسجد تا حدی است که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) در بیان آنچه در شب معراج، بر برخى از درهاى بهشت، نوشته دید: «هر کس دوست دارد خوراک کِرم‌هاى زیرِ خاک نشود، مسجدها را نظافت کند»

اقدامی عمومی

اگر هر کس وظیفه خویش بداند که مسجد را آلوده نساخته و در نظافت آن تلاش نماید دیگر هیچ مسجد و نماز خانه ‌ای کثیف نخواهد شد. دیگر هیچ وضوخانه ‌ای آلوده نمی گردد. دیگر بر فرش ‌ها و سنگ فرش ‌های مساجد باقیمانده خوراکی ‌ها، دستمال کاغذی و ... دیده نمی ‌شود. دیگر چادرهای نماز تانشده روی یکدیگر تلنبار نمی‌گردد. دیگر کتاب های دعا و قرآن و مهر در جای جای مسجد دیده نمی شود و در محل های مخصوص خود گذاشته می شود. در این صورت مسجد ظاهری آراسته یافته و هر کس از بودن در آن لذت می برد.

امام صادق (علیه السلام) در بیانی فرمودند:

«کسی که اخلاط سر و سینه خود را به احترام مسجد در مسجد نیندازد، بر دردی گذر نکند، مگر آنکه خدا آن درد را از او بردارد».

آری! کوچک ‌ترین اموری که ممکن است نظافت مسجد را از بین برد بایستی مورد توجه قرار گیرد. در این صورت است که می ‌توان چون گذشته ها مساجد را محلی برای تجمع جوانان، و راهی برای تبلیغ گسترده دین و مبارزه با تبلیغات دشمنان قرار داد.

 

نتیجه

مسجد خانه خداست. هر انسانی موظف است در حفظ و نگهداری آن تلاش نماید. نظافت مساجد از اموری است که هر زن و مرد مسلمانی باید بدان توجه ویژه نشان دهد. این امر از ضروریات دین اسلام بوده و روایات فراوانی در فضیلت آن از سوی ائمه معصومین (علیهم السلام) گزارش شده است.

 

منبع: فرهنگ نامه مسجد، آیت الله ری شهری

اذان

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

وظیفه ما هنگام شنیدن صدای اذان

وقتی صدای زنگ تلفن منزل یا تلفن همراهمان را می شنویم با شتاب و عجله هر چه تمامتر خودمان را به آن می رسانیم که مبادا قطع شود و کسی کار مهمی داشته باشد.

اگر اطرافیان صدایمان بزنند خیلی زود پاسخ می دهیم و حداقل واکنشی نشان می دهیم .

اگر در محیط کار باشد و کارفرمای ما به هر دلیلی ما را بخواهد سریعا خود را مرتب کرده شق و رق می ایستیم و در نهایت ادب و احترام سر خم کرده و گوش به فرمان می ایستیم.

اما در مقابل ندای بزرگترین و با نفوذترین و قدرتمندترین مقام عالم هستی بسیاری از ما بی خیال و بی تفاوت هستیم ، انگار نه انگار که منادی ندا می دهد که ای مردم وقت صحبت کردن با خداوند متعال است ، بشتابید به سوی نماز ، بشتابید به سوی بهترین عمل .

این دل مشغولی های دنیا را رها کنید وقت آن رسیده که کمی با خدای خود خلوت کنید ، ولی انگار نه انگار ، ما کارهای مهمی داریم و برای نماز هم وقت زیاد است ، تا قضا شدن نماز وقت بسیار است .

کار بعضی از ما به جایی رسیده است که تا صدای اذان بلند می شود تلویزیون را خاموش می کنیم نعوذبالله گویی صدای اذان آزارمان می دهد .

یکی از دستوراتی که در آموزه‌های دینی به آن سفارش شده، این است: کسی که صدای اذان را می‌شنود از کارهای دنیایی پرهیز نموده و آماده انجام نماز شود، بنابراین، ممکن است خواندن درس را نیز یکی از مصادیق پرداختن به دنیا دانست و بهتر است از آن اجتناب شود. البته، با جست‌وجویی که در منابع روایی انجام گرفت روایتی که صراحتاً دلالت بر این مطلب نماید که کسی که نزدیک اذان درس بخواند بهره‌ای از آن نخواهد برد را نیافتیم. اما اگر درس خواندن را نیز از امور دنیایی بدانیم شاید بتوان گستره روایات را بدان نیز سرایت داد.

معناى آن این است که خدا و ملائکه آگاه‌اند که من شما را از زمان انجام نماز آگاه کردم پس سرگرم امور دیگر نشوید که این برای شما بهتر است و زمانی که مۆذّن بگوید: «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» پس اذان چنین گوید: ای امت محمد! خدا دین خودش را برای شما نمایان ساخت پس آن‌را ضایع نسازید و لکن به آن پایبند باشید تا خدا شما را مورد آمرزش قرار دهد و به کارهای دیگر خود را مشغول نسازید، چرا که نماز ستون دین شما است

در روایتی امام علی(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) راجع به تفسیر اذان پرسید؟ پیامبر در پاسخ فرمود: ای على! اذان حجتى است بر امت من و تفسیر آن این است که مۆذّن هنگامی که بگوید: «اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ» معنایش این است که خدایا! تو گواهى بر آنچه من می‌گویم که اى امّت احمد به تحقیق که وقت نماز رسید، پس آماده باشید و کار دنیا را رها نمایید و چون گوید: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» معناى آن این است که  خدا و فرشتگان خدا و آنچه در آسمان‌ها و زمین است، آگاه هستند که من وقت نمازهای پنج‌گانه را به اطلاع شما رساندم پس خود را برای نماز آماده نمایید و چون گوید: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، معناى آن این است که خدا و ملائکه آگاه‌اند که من شما را از زمان انجام نماز آگاه کردم پس سرگرم امور دیگر نشوید که این برای شما بهتر است و زمانی که مۆذّن بگوید: «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» پس اذان چنین گوید: ای امت محمد! خدا دین خودش را برای شما نمایان ساخت پس آن‌را ضایع نسازید و لکن به آن پایبند باشید تا خدا شما را مورد آمرزش قرار دهد و به کارهای دیگر خود را مشغول نسازید، چرا که نماز ستون دین شما است... .[شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، ص 67، مطبعة حیدریة، نجف، چاپ اول، بی‌تا.

حقیقت

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ


نگاهى به سه حقیقت‏
نگاهى به سه حقیقت‏

منابع :
کتاب : تفسیر حکیم جلد یک
نوشته : استاد حسین انصاریان

 

مسافران وادى حق الیقین، و عاکفان حریم معانى قرآن مبین و روشن بینان کشور دین که براى به دست آوردن لؤلؤ و مرجان دریاى بى‏کران معنویت غواصانى تیزبین هستند مى‏فرمایند: لفظ الحمدلله از سه صورت بیرون نیست:

یا جنبه اخبارى دارد یا امرى، یا ابتدائى و افتتاحى، اگر به عنوان اخبار باشد باید بدین گونه معنا شود: ستایش همه ستایش گران، و ثناى همه ثناگویان و سپاس همه سپاسگزاران و ذکر جمیع ذاکران ویژه خداست، و جز او شایسته این حقایق نباشد.

و اگر جنبه امرى داشته باشد چاره‏اى نیست جز این که فعل امرى را پیش از آن در تقدیر بگیریم، و مناسب‏ترین فعل دراین زمینه فعل قول است، چه این که در آیاتى از قرآن فعل قول در چند موضع با کلمه حمد آمده:

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ «1»*

پس در آیه شریفه‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ باید فعل قولوا را در تقدیر گرفت، بنابراین مقصود از این امر تعلیم حضرت حق به بندگان است که ثنا و ستایش مرا در برابر افعال زیبایم که از جمله آنها انواع نعمت‏هایم بر شماست به ذکر الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ ادا کنید، که در انجام وظایف ثنا خوانى و سپاس داراى نسبت به من، کلمه‏اى جامع‏تر و بهتر از این نیست، و در حقیقت مى‏گوئى: ستایش و سپاس خدا را که از غایت لطف و کرم هم نعمتم بخشد، و هم ثنا و سپاسش را به من تعلیم مى‏دهد. و اگر به عنوان ابتدا و افتتاح است و جنبه اخبارى و امرى ندارد معنا این مى‏شود که: اى بندگانم شایسته‏ترین چیزى که باید امورتان را به آن افتتاح کنید الحمدلله است، و تلقین این کلمه به بندگان براى این است که ثواب و پاداش فراوانى به آنان برسد، ثوابى که وزنش و کثرتش با وزن و کثرت نعمت‏ها قابل مقایسه نیست، چه این که نعمت‏هاى حق به بنده‏اش گرچه قابل شمارش نیست ولى متناهى و محدود است و ثنا و ستایش و سپاسى که از الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ استفاده مى‏شود نامحدود و غیر متناهى است و چون زلف نعمت‏هاى محدود را که در برابرش ثناى نامحدود آمده از زلف این ثناى نامحدود باز کنند آنچه در برابر نعمت‏هاى محدود فانى و از دست رفتنى مى‏ماند نامتناهى و باقى است، پس گویا حضرت رب العزةدر ابتداى قرآن به بنده‏اش خطاب مى‏کند: الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ به میان آر تا آنچه از این ثناى نامتناهى در برابر نعمت قرار گیرد به حساب سپاسگزاریت گذارم و آنچه بماند چون طاعت غیر متناهى و نامحدود است بر آن ثواب ابدى و پاداش و کرامات سرمدى عطا کنم تا تو را هم نعمت داده باشم، هم توفیق ثنا و سپاس و هم پاداش و ثواب بى‏نهایت!! «2» گفته شده: اول کلمه‏اى که حضرت آدم پدر همه انسان‏ها به زبان‏جارى کرد الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بود، و آخرین کلمه‏اى که اهل بهشت بر زبان جارى مى‏کنند الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ است.

هنگامى که روح از جانب حق در باطن آدم قرار گرفت، عطسه زد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏.

و بهشتیان چنان که در قرآن مجید آمده:

وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ: «3»

و پایان بخش نیایششان‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ است.

روى این حساب افتتاح هستى انسان بر پایه حمد است، و پایانش که نقطه شروع زندگى دیگر است و آن زندگى جاوید و سرمدى است بر اساس حمد است. «4» به وجود آمدن هر چیزى در خیمه هستى محصول وجود بخشى خدا و فضل و احسان و رحمت اوست، پس وجودى که حضرت حق به هر موجودى بخشیده، نعمتى عظیم است که منشأ آن اراده و خالقیت و فضل و احسان اوست، و موجودى در عالم ارواح و اجسام و عوالم بالا و عوالم پائین نیست مگر این که از سوى حق بر او نعمت و رحمت و احسان قرار دارد و نعمت و رحمت و احسان «به حکم عقل و فطرت و وجدان» سبب حمد و سپاس است، بنابراین هنگامى که عبد مى‏گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ نمى‏تواند و نمى‏شود مراد مقصودش این باشد که ثنا و ستایش و سپاس و شکر بر نعمت‏هائى که به شخص من رسیده، بلکه به طور قهرى مراد این مى‏شود که: ستایش و سپاس بر همه نعمت‏هائى که از حضرت حق صدر شده است و معناى‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ عبد در حقیقت این است: الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بر نعمت‏هایش که آنها را به همه موجوداتى که آفریده عنایت فرموده و الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بر هر چه که از نور و ظلمت، سکون و حرکت، عرش و کرسى، جن و انس و ذات و صفت و جسم و عَرَض به وجود آورده، آن هم حمد و سپاسى تا ابد و تا روزگاران بى‏نهایت. «5» از حضرت على بن‏الحسین (ص) روایت است:

«من قال، الحمدلله فقد ادى شکر کل نعمة الله تعالى:» «6»

کسى که بگوید: الحمدلله، شکر همه نعمت‏هاى خداى متعال را ادا کرده است.

و از حضرت رضا (ع) روایت است که فرمود:

«الحمدلله انما هوا داء لما اوجب الله عزوجل على خلقه من الشکر، و شکر لما وفق عبده من الخیر:» «7»

الحمدلله گفتن اداى سپاسى است که خداوند عزوجل بر بندگانش واجب نموده، و شکر هر خوبى و خیرى است که بنده‏اش را به آن موفق فرموده است.

نکته‏اى مهم‏

این که کلمه الله به حمد اختصاص داده شده به خاطر این است که لفظ الله لفظى جامع و کامل و در بردارنده معانى همه صفات کمالیه حق است، و از آنجا که صفات بى‏نهایت است و هر صفتى مقتضاى حمدى است پس الحمد با اتصالش به کلمه الله ستایش و حمدى بى‏نهایت است، بنابراین هر کس‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بگوید به جمیع محامد و همه ستایش‏ها که نهایتى ندارد خدا را حمد نموده است.

سعیدبن قماط از فضل روایت کرده که خدمت حضرت صادق (ع) گفتم: دعائى که مشتمل بر همه مقاصد دنیا و آخرت باشد به من بیاموز، حضرت فرمود:

حق تعالى را به لفظ حمد ستایش کن! «8» حضرت صادق (ع) از رسول خدا روایت مى‏کند که آن حضرت فرمود: چون بنده مؤمن بگوید: «الحمدلله کما هو اهله و مستحقه» فرشتگان از نوشتن پاداش‏ آن عاجز باشند، خطاب حضرت حق در رسد که چرا ثواب این کلمه را که بنده من به زبان جارى ساخت در نامه عملش ننوشتید؟ گویند خدایا ما چه دانیم که ثواب حمدى که سزاوار تو باشد در چه مرتبه‏اى است تا بنویسیم خطاب رسد شما این جمله را ثبت کنید که بر عهده من است ثوابى که در خود من است به او کرامت کنم. «9»

آورده‏اند که: نوح پیغمبر چون از طعام خوردن فارغ شدى‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بر زبان جارى ساختى، و چون سوار کشتى شد همین کلمه را گفت، پس به این خاطر حضرت رب العزه در حق او فرمود:

إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً: «10»

یقیناً او بنده‏اى بسیار سپاسگزار بود.

از حضرت رسالت پناهى روایت است که: سبحان الله نصف میزان است و الحمدلله همه آن. «11»

 

داستانى شگفت از اثر الحمدلله.

عکرمه از وهب بن منبه روایت کرده است که: در بنى اسرائیل عابدى بود، دامن انقطاع از صحبت خلق در چیده، و سر عزلت در گریبان خلوت کشیده، چندان رقم طاعت در صحایف اوقات خویش ثبت گردانیده که فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند، و جبرئیل که محرم‏سرا پرده وحى بود در آرزومندى زیارت وى از حضرت عزت التماس نزول از دایره افلاک به مرکز خاک نمود.

فرمان در رسید که: اى جبرئیل در لوح محفوظ در نگر تا نام وى کجا بینى؟ جبرئیل نگاه کرد، نام عابد در جریده اشقیا مرقوم دید، از نقش‏بندى قضا شفگتزده شد، عنان عزمیت از زیارت وى باز کشید و گفت: الهى کس را با حکم تو طاقت نیست و مشاهده این بوالعجیب‏ها را قوت نه!

خطاب آمد که: اى جبرئیل چون آرزوى دیدن وى داشتى و مدتى بود که تخم این هوس در مزرعه وجود خود مى‏کاشتى اکنون برو تا او را ببینى و از آنچه دیدى وى را آگاه کن.

جبرئیل (ع) در صومعه عابد فرود آمد، او را دید با تنى ضعیف و بدنى نحیف، دل از شعله عشق سوخت و سینه از آتش محبت افروخته، گاهى قندیل‏وار پیش محراب عبادت و طاعت سوزناک ایستاده، و زمانى سجاده صفت، از روى تواضع به خاک تضرع افتاده، جبرئیل به او سلام کرد و گفت: اى عابد خود را مرنجان که نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیره بختان است! عابد از شنیدن این سخن چون گلبرگ تازه و شاداب که از وزش نسیم سحرى شکفته شود، لب به خنده گشود، و چون بلبل خوش نوا که در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتار الحمدلله در حرکت آورد!

جبرئیل گفت: اى پیر فقیر با چنین خبر دل سوز و پیام غم اندوز تو را ناله استرجاع مى‏باید، نعره الحمدلله زنى؟!

تعزیت روزگار خود مى‏باید داشت، نشانه تهنیت و مسرت اظهار مى‏کنى؟

پیر گفت از این سخن در گذر که من بنده‏ام و او خداى من بنده را با خواست خدا خواستى نباشد، و در پیش ارادت او ارادتى نماند، هر چه خواهد کند، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست، و هر جا خواهد ببرد، عنان اقتدار در دست مشیت اوست، الحمدلله اگر در بهشت او را نمى‏شایم بارى براى هیمه‏ دوزخ بکار آیم، جبرئیل را از حالت عابد گوئى رقت و زارى آمد و به آن حال به مقام خود بازگشت.

فرمان حضرت محبوب به وى در رسید که: اى جبرئیل در لوح نگر تا ببینى که دبیر

یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ: «12»

خدا هر چه را بخواهد محو مى‏کند، و هر چه را بخواهد ثابت و پابرجا مى‏نماید.

چه نقش انگیخته و مصور

إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ: «13»

خدا هر چه را بخواهد انجام مى‏دهد.

 

چه رنگ ریخته‏
جبرئیل نظر کرد نام عابد را در صحیفه سعادت به قلم نقاش ازل منقوش دید، وى را حیرت و شگفتى دست داد، گفت: الهى در این داستان چه رازى است، و در تبدیل مجرمى به مَحرمى چه حکمت است؟ پاسخ آمد: اى امین اسرار وحى واى مهبط انوار امر و نهى، چون زاهد را از آن حال که نامزد وى بود خبر کردى، ننالید و جبین جزع بر زمین نمالید، بلکه قدم در کوى صبر نهاد و به حکم قضاى من رضا داد، و کلمه الحمدلله بر زبان راند و مرا به همه محامد و ستایش ها خواند، کرم من اقتضاى آن کرد که به برکت گفتار الحمدلله نامش از فرقه تیره بختان زدودم و در زمره نیک‏بختان ثبت کردم. «14»

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- اسرا 111- مؤمنون 28- نمل 59- 93 عنکبوت 63- لقمان 25.

(2)- تفسیر فاتحه الکتاب یکى از دانشمندان پس از عصر فیض کاشانى، 101 با اندکى توضیح و تصرف در عبارت.

(3)- یونس 10.

(4)- تفسیر کبیر ج 1، ص 225.

(5)- تفسیر کبیر ج 1، ص 223.

(6)- نورالثقلین ج 1، 12، 13.

(7)- نورالثقلین ج 1، 12، 13.

(8)- تفسیر فاتحة الکتاب 105- 106.

(9)- تفسیر فاتحة الکتاب 105- 106.

(10)- اسراء 3.

(11)- تفسیر فاتحةالکتاب 106.

(12)- رعد 39.

(13)- حج 18.

 (14)- تفسیر فاتحه الکتاب 107.

قدرت بعضی انسانها!

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ


چرا عده‌ای قدرت‌های عجیبی دارند؟!
چرا عده‌ای قدرت‌های عجیبی دارند؟!

تمرکز

امروزه در بسیاری از مکاتب و آیین‌ها افرادی با عنوان صاحبان قدرت‌های روحی، اعمالی انجام می‌دهند که دیگران را به شگفتی وامی‌دارند. یکی از دلایل اعتماد به چنین آیین‌هایی، وجود همین قدرت‌ها در بین رهبران است. چنین اعمالی به شمن‌ها، عارفان، مرام ساحری، یوگی‌ها و همین‌طور بعضی از جریان‌های داخلی از جمله عرفان حلقه و رام‌الله نسبت داده‏ می‏شود. کم نیستند افرادی که دست‌یابی به این قدرت‏ها را نه تنها مطلوب می‌دانند، که آن را کمال به حساب می‌آورند و حتی غایت در سلوک معنوی را دست ‌یافتن به همین کارهای خارق‌العاده می‌دانند. از این روی لازم است این‌گونه توان‌مندی‌های روحی تحلیل شود و سهم آن در معنویّت حقیقی روشن گردد. 

مکاشفه و کرامت

به ‌راستى مرتاضان چه کرده‏اند که گاهى با تمرکز نگاه، موجود زنده‏اى را از تحرّک باز مى‏دارند؟! چگونه برخی می‌توانند از گذشته خبر دهند؟ جنّیان را چگونه مى‏شود به خدمت گرفت؟ آیا این کارها کرامت به حساب مى‏آید؟ فرق این کارها با مکاشفه چیست؟ و در یک کلام، کارهاى خارق‏العاده چه پیامى دارند؟

از مدّعیان دروغین که بگذریم، اعمالى چون ارتباط با ارواح، تسخیر جن، تله پاتى و طى‌الارض، هیچ‌کدام به خودى خود، دلیل بر حقّانیت فاعل آن نیست؛ به عبارت دیگر هیچ کس با انجام دادن این امور، نه به قطب و مرشد تبدیل مى‏شود و نه ادّعاهایش براى دیگران وظیفه شرعى و اخلاقى ایجاد مى‏کند.

«شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگى کند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد»

مسلّم است که انسان مى‏تواند با انجام دادن کارهاى مشکل و ریاضت، قدرت‏هاى غیرعادىِ روح و نفس خود را باز یابد. خداوند متعال، این قدرت‏ها را به نفسِ انسانى عطا کرده و توانایى انجام آن، از خواص نفس انسان است که با ایمان و تقواى افراد، ارتباط مستقیم ندارد؛ تا جایى‌ که گفته‏اند: لازمه ارتباط با جنیّان کافر، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است.

از این روی، ارباب معرفت، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم کرده‏اند؛ یعنى عامل مکاشفه، ممکن است فرشته یا شیطان باشد. ملاک تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین‏: ذکر کرده‏اند؛ یعنى هرچه در مکاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین هم‏خوانى داشته باشد، «مکاشفه ربانى» است؛ در غیر این صورت، دست شیطان، صحنه‌گردان نمایش بوده است.

بنابراین، حتى اگر ثابت شود که مکاشفه، رحمانى بوده است، نه فقط سخنان او در حقّ دیگران حجت نمی‏باشد، بلکه حتی دلیل بر این نیست که صاحبش مربّى کامل شده باشد.

پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که: فرق عارفان حقیقى با صاحبان اعمال غیرعادى (مثل مرتاضان) چیست؟ پاسخ را در قالب تمثیلى چنین گفته‏اند: «اگر کسى در کویری دوردست، براى یافتن آب، زمین را حفر کند و پس از تلاش زیاد به چند سکه طلا دست یابد، هر چند طلا با ارزش است، نباید فراموش کند که به دنبال آب (منبع حیات) بوده است و در این بیابان، سکه‌های طلا، تشنگى او را برطرف نمى‏کند. او موقّتاً خوشحال مى‏شود؛ اما اگر دست از ادامه کار بکشد، ممکن است از تشنگى هلاک شود؛ اما اگر حفر چاه را ادامه دهد، هم به آب مى‏رسد و هم طلا را دارد.»

اکهارت توله

 

بزرگان دین فرموده‏اند: دست یافتن به این قدرت‏ها، براى اولیاى دین، «نُقل و نبات» راه است که خداوند در زمان مصلحت به دوستانش عطا مى‏کند. این قدرت‌ها، فطرت تشنه بشر را سیراب نمى‏کند و این فطرت، باید به اصل خود برگردد.

فروتر از آب، سراب است که بهره‌ای از حقیقت ندارد. هدف سالک حقیقى، تحصیل روح تعبّد و رسیدن به زلال بندگى و سپس رۆیت اسما، صفات، شهود ذات حق و درک جمال و جلال او و در نهایت فنای در اوست؛ نه رسیدن به قدرت‏هاى ویژه. راه رسیدن به بندگى حقیقى‏ خداوند، «شریعت» است؛ به عبارت دقیق‏تر: «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن، عرفان و برهان»، همه یک حقیقتند. ابن عربى مى‏گوید:

هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چیزى از حقیقت، دست نخواهد یافت... چرا که حقیقت، عین شریعت است. شریعت، مانند جسم و روح است که جسمش، احکام و روحش حقیقت است.( فصوص، ج 1، ص 35)

 

علّامه طباطبایى در این باره گفته است:

این که از بعضى شنیده شده است که مى‏گویند: تکلیف سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیه، ساقط مى‏گردد سخنى کذب و افترایى بس عظیم است؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین، سقوط تکلیف به این معنى، دروغ و بهتان است.

به ابو‏سعید ابو‏الخیر گفته شد: فلان کس بر روى آب راه مى‏رود! پاسخ گفت: «سهل است؛ قورباغه نیز روى آب راه مى‏رود.» گفتند: فلان کس در هوا مى‏پرد!» جواب داد: «مگس نیز به هوا مى‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى‏رود!» جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگى کند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد».(نفحات الانس، عبدالرحمن جامى، ص 305)

ارباب معرفت، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم کرده‏اند؛ یعنى عامل مکاشفه، ممکن است فرشته یا شیطان باشد. ملاک تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین‏: ذکر کرده‏اند؛ یعنى هرچه درمکاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین هم‏خوانى داشته باشد، «مکاشفه ربانى» است؛ درغیراین صورت، دست شیطان، صحنه‌گردان نمایش بوده است

 

داستانی پندآموز

در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى مدّعى بود که قادر است از اشیایى که دیگران پنهان کرده‏اند، خبر دهد. مردم برای سرگرمى و تفریح، از راه‏هاى مختلف وى را امتحان کردند و او برخلاف انتظار حاضران، به‌ خوبى از پس امتحانات برآمد. خبر به امام صادق(علیه السلام) رسید.

حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسیدند: در دست من چیست؟ او بعد از لحظاتى تأمل و تفکر، با حالت تحیّر به امام خیره شد. امام پرسید: چرا جواب نمى‏دهى؟ گفت: جواب را مى‏دانم؛ ولى در تعجبّم شما از کجا آن را آورده‏اید! آن شخص ادامه داد: در تمام کره زمین، همه چیز مسیر طبیعى خود را مى‏پیماید؛ فقط در یک جزیره، مرغى دو عدد تخم گذاشته که یکى از آن‏ها مفقود شده؛ آن‌چه در دست توست، باید همان تخم باشد! حضرت او را تصدیق کردند. آن‌گاه از او پرسیدند: چگونه به این‌جا رسیدى؟ جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم».

 حضرت از او خواست که مسلمان شود. جواب داد: دوست ندارم. امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت کنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن باید مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.» او که هم به قدرت معنوى امام پى‌ برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد.

 چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد. به سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود: «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم و الآن که خدا را پذیرفتم، قدرتم را از دست داده‏ام! این چه دینى است؟!» امام فرمود: تاکنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همین عالم، مزد زحمت تو را مى‏داد و بعد از دریافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بیگانه بودى. هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شده مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آن‌ها را برانگیزی. از حالا، آن‌چه را عمل مى‏کنى، خداوند براى جایى که به آن نیازمندى، ذخیره مى‏کند و آن‌چه قبلاً داشتى، براى رسیدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمى‏رساند.(مصباح یزدى، عرفان اسلامی، ص 241)

زندگی نورانی...

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ب.ظ


طالبان زندگی نورانی در دنیا و آخرت بخوانند!!طالبان زندگی نورانی در دنیا و آخرت بخوانند!!

گناه

... و الاّ به قول قرآن دل مریض می‌شود و رستگار شدن آن مشکل است: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»[1]

 این قساوت مراتبی دارد؛ یک مرتبه آن این است که شیرینی رابطه با خدا از ما گرفته می‌شود و به جوان‌ها گفتم: خیال نکنید این حالت چیز عادی باشد. وای به کسی که از نماز لذت نبرد. وای به کسی که از خدمت به خلق خدا لذت نبرد.

مرتبه دیگر قساوت این است که رابطه با خدا برای او سنگین می‌شود. مثلاً نماز برای او سنگین است. یک ساعت نشستن و حرف‌های بی‌معنا زدن برایش شیرین است، اما وقتی به نماز می‌رسد، نماز برای او سنگین است. به خاطر یک جشن عروسی حاضر است میلیون‌ها خرج کند، اما وقتی به خمس رسید، خمس برایش سنگین است. این علامت قساوت است و قرآن می‌فرماید: وای به این: «فَوَیلٌ لِلْقَاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[2]

مرتبهء چهارم قساوت دل، در سر حدّ کفر است و این است که در اثر گناه، نفس لوّامه از انسان گرفته شود.

روح ما سه مرتبه یا بیشتر دارد؛ یک مرتبه را که به آن فطرت می‌گوییم و این است که عمق جان انسان می‌گوید: «لا اله الاّ الله». گاهی هم فکر می‌کنیم و تفکّر و تعقّل داریم و به آن عقل می‌گوییم. گاهی هم دل ما کار می‌کند و به آن وجدان اخلاقی می‌گوییم و قرآن به آن نفس لوّامه می‌گوید. قرآن به نفس لوّامه خیلی اهمیت داده و حتی به آن قسم خورده است؛ یعنی از بس آن را مقدّس دانسته، به آن قسم خورده است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، لاَ أُقْسِمُ بِیوْمِ الْقِیامَةِ، وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»[3]

نفس لوامه خیلی عالی است و ارزش دارد. اگر شما بخواهید یک عبادتی را انجام دهید، نفس لوامه تحریص و ترغیب می‌کند و می‌گوید: آفرین، نماز اوّل وقت بخوان. در وقتی که عمل را به جا می‌آورید، همان نفس لوّامه در درون شما به شما آفرین می‌گوید. مرتب ترغیب می‌کند. آنگاه وقتی عمل را به جا می‌آورید، می‌گوید آفرین بر تو که گره از کار مردم گشودی.

در گناه برعکس است؛ این نفس لوّامه که در درون ماست، یعنی همین بُعد روحی و ملکوتی، اگر یک گناهی جلو بیاید، تهدید می‌کند و می‌گوید: این کار را نکن، زیرا جهنّم است. مثلاً اگر کسی خواست به نامحرم نگاه کند، همان نفس لوّامه می‌گوید: آیا حاضری کسی به زنت نگاه کند؟! حاضری که روز قیامت تو را کور کنند؟! پس نگاه نکن.

ما نباید در جهنّم باشیم. شیعهء علی و جهنّم با هم منافات دارد و ضدّین است، پس چرا جهنّمی می‌شود؟! برای اینکه موقع نماز مسجدها خلوت است و خیابان‌ها ترافیک بالایی دارد. پارک‌ها و سینماها شلوغ است و بعد هم برنامه‌های عجیب و غریب که به غیر از بدبختی برای جوان‌ها هیچ ندارد. آن ماهواره‌ها و سریال‌ها و آن بی بند و باری‌ها در تلویزیون، همه قساوت می‌آورد

اگر حرف را نشنید و گناه را به جا آورد، ملامت می‌کند. وجدان اخلاقی با تازیانه‌های نفس لوّامه می‌آید و در شب خوابش نمی‌برد و مرتب ضربات وجدان اخلاقی می‌آید. می‌گوید: دیدی امروز چه شد و چه گناهی کردی؟ تا اینکه جداً توبه کند و این نفس لوّامه دست از او بر دارد.

 

لذا نفس لوّامه خیلی عالی است و این هم که قرآن آن را در کنار قیامت گذاشته و قسم خورده است، برای این است که فریب نمی‌خورد و کلاه سرش نمی‌رود و اگر کسی بخواهد به آن رشوه بدهد، رشوه قبول نمی‌کند و اگر بخواهد به آن تحمیل کند، به خرجش نمی‌رود. زر و زور و تزویر در روز قیامت نیست و راجع به نفس لوّامه هم زر و زور و تزویر نیست و کار خودش را می‌کند. گفتم به اندازه‌ای مهم است که قرآن آن را در کنار قیامت گذاشته و به هر دو قسم خورده است.

اما گاهی این نفس لوّامه ضعیف می‌شود و گاهی می‌میرد. لذا می‌رسد به آنجا که انسان گناه می‌کند و متوجه نیست که گناه کرده است. در اثر گناه روی گناه، این نفس لوامه می‌میرد و نمی‌تواند کار کند.

اگر کسی در اثر گناه روی گناه نفس لوامه را مریض کند و یا نفس لوّامه را بکشد، وای به این است. معلوم است که دنیا ندارد و آخرت هم ندارد: «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»[4]

مرتبهء پنجم قساوت قلب این است که به جای نفس لوّامه، نفس محسّنه برای انسان پیدا می‌شود. علمای علم اخلاق به آن نفس مصوّله می‌گویند؛ به این معنا که انسان گناه می‌کند و از گناه لذت می‌برد؛ به جای اینکه روح، او را ملامت کند، به جای اینکه وجدان اخلاقی او را کنترل کند، یک حالتی پیدا می‌کند که به آن نفس محسّنه می‌گویند و او را وادار می‌کند که گناه کند و از گناه لذت ببرد. خدا نکند کسی به چنین جایگاهی برسد. 

تفریح و ژست  جدید جوانان

 

خیلی از مردم به دیگران خدمت نمی‌کنند، بلکه ظلم هم می‌کنند و از آن ظلم لذت می‌برند. حقّه‌بازی، مال مردم را خوردن و بیت‌المال را حیف و میل کردن، برایش لذت است و این وضع خیلی خطرناک است.

غیبت کردن، برایش لذت است. پیغمبر اکرم «صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم» ‌فرمودند: یک وقتی می‌آید در میان امت من که غیبت، نُقل مجلس آنها می‌شود؛ از بردن آبروی مردم لذت می‌برند؛ توهین به دیگران برایشان یک لذت می‌شود؛ بگویم متأثر شوید؛ الان موقع اذان مغرب و عشاء ترافیک خیابان‌ها بیش از عصر و یا اوّل شب است. باید به مسجد بروند و مسجدها پر باشد و خیابان‌ها باید خلوت باشد و هیچکس در خیابان نباشد، الاّ در ضرورت و شاذّی. اگر آن بعد معنوی، آن روح، تعقّل و تفکّر نباشد که گفتم، قرآن می‌فرماید: جهنّمیان وقتی به جهنّم می‌روند، می‌گویند: ما اگر عقل داشتیم به جهنّم نمی‌آمدیم، بلکه دیوانه بودیم و آن بعد معنوی مرده بود، لذا جهنّمی شدیم: «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»[5]

ما نباید در جهنّم باشیم. شیعهء علی و جهنّم با هم منافات دارد و ضدّین است، پس چرا جهنّمی می‌شود؟! برای اینکه موقع نماز مسجدها خلوت است و خیابان‌ها ترافیک بالایی دارد. پارک‌ها و سینماها شلوغ است و بعد هم برنامه‌های عجیب و غریب که به غیر از بدبختی برای جوان‌ها هیچ ندارد. آن ماهواره‌ها و سریال‌ها و آن بی بند و باری‌ها در تلویزیون، همه قساوت می‌آورد.

پیغمبر اکرم می‌فرماید: من که با شما حرف می‌زنم، با زنم یا زن‌ها حرف می‌زنم و خورد و خوراک دارم، قساوت می‌گیرم، لذا هفتاد مرتبه استغفار می‌کنم تا این قساوت از بین برود: «إِنَّهُ لَیغَانُ عَلَى قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیوْمِ سَبْعِینَ مَرَّة«[6]

به قول امام صادق «سلام‌الله‌علیه» ببین دل ما با این اوضاع و احوال که مانند کارد تند در گوشت لخم است[7]

حال این اختلاط بین دختر و پسر، وضع رسیده به آنجا که عشق‌بازی شده و این موبایل‌ها خانهء شیطان و یک آلت شیطان شده است.

چطور می‌شود زن شوهردار رفیق داشته باشد؟! معلوم است وقتی شیطان مسلّط بر سر کسی شد، همین می‌شود: «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»[8]

به جای نفس لوّامه، نفس محسّنه برای انسان پیدا می‌شود. علمای علم اخلاق به آن نفس مصوّله می‌گویند؛ به این معنا که انسان گناه می‌کند و از گناه لذت می‌برد؛ به جای اینکه روح، او را ملامت کند، به جای اینکه وجدان اخلاقی او را کنترل کند، یک حالتی پیدا می‌کند که به آن نفس محسّنه می‌گویند و او را وادار می‌کند که گناه کند و از گناه لذت ببرد. خدا نکند کسی به چنین جایگاهی برسد

الان رسیده به اینجا که نماز نمی‌خواند و این کفر عملی است. مرحوم صدوق «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در خصال، هفده عقوبت بار بر این کرده است؛ یکی از آنها زندگی ناخوش است. این را قرآن هم می‌فرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَى»[9].

 

این عروسی‌ها، چه اوضاع بدی است. این تجمّل گرایی‌ها انسان را می‌رساند به اینجا که یک زندگی توأم با غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطر و نگرانی دارد. دل هرکسی را بشکافند به جای نور خدا، ظلمت می‌بینند و به جای نور خدا، غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطر می‌بینند. این را خدا نداده، بلکه خودت برای خودت تهیه کرده‌ای. لذا آن مرتبه آخر قساوت، زیر پل همه چیز می‌زند:

«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ کَذَّبُوا بآیات اللَّهِ وَ کَانُوا بِهَا یسْتَهْزِءُونَ»[10]

ناامنی عجیبی که ما الان پیدا کرده‌ایم و ناامنی خیلی بالاست و این است که؛

دختر و پسرش به دبیرستان یا دانشگاه می‌رود و معلوم نیست که چطور برمی‌گردد؟!

آیا با رفیق‌بازی برمی‌گردد؟!

دین را داده و منکر دین شده است؟!

لذا پدر و مادر چه دلخوری‌ها از دخترها و پسرهایشان دارند که دختر رفت و آیا چطور برمی‌گردد؟!

پسر رفت و چطور برمی‌گردد؟!

آیا با چه کسی تماس دارد؟!

 آیا می‌تواند تشیع را نگاه دارد یا نه؟!           

این ناامنی را پیدا کردیم و این ناامنی از کجا پیدا شده است؟!

معلوم است که:

                        هر که گریزد ز خرابات شام                بارکش غول بیابان شود

 

پی نوشت ها:

[1]. بقره، 10

[2]. زمر، 22

[3]. قیامت، 1 و 2

[4]. الحج، 11

[5]. الملک، 10

[6]. بحارالأنوار، ج 60، ص 18

[7]. الکافی، ج 2، ص 272

[8]. المجادلة، 19

[9]. طه، 124

[10]. طه، 125

آمین!!!

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

خدایا....!!!
عقیده ام را از دست عقده ام مصون دار....

سخنی ازآسمان...

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ب.ظ

اگر آنهائی که به من پشت کرده اند می دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد.
حدیث قدسی،

اصرار صلوة صفحه 19

 

سرت روبرنگردوندی

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ

سرت رو برنگردوندی ببینی داره دنیا سرم آوار میشه

چقدر این صحنه ی تاریک رفتن داره تو زندگیم تکرار میشه

سرت رو برنگردوندی ببینی چقدر خواهش توی چشمام دارم

ببینی کاری از من بر نمیاد به جز این که ازت چشم بر ندارم

می بینی چی به روزم عشق آورد منی که گرگ بارون دیده بودم

تموم لحظه ی های این عذاب و از آشوب این نگات فهمیده بودم

از آشوب این نگات فهمیده بودم







سرت رو برنگردوندی واسه این یه عمره بی تو آرامش ندارم

چشام خیرست به اون راهی که رفتی نمی دونی چقدر چشم به انتظارم

سرت رو برنگردوندی که شاید پشیمون شی از این رفتن دوباره

بمونی پیش اون که تا ته خط کسی رو جز تو، تو دنیا نداره

می بینی چی به روزم عشق آورد منی که گرگ بارون دیده بودم

تموم لحظه ی های این عذاب و از آشوب این نگات فهمیده بودم

از آشوب این نگات فهمیده بودم


حس آرامش

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ

تودریایی ومن همش فکرآب

همه چیزبه جزتو،سرابه سراب

سرراه دریا،نشونی بزار

واسه این دل تنگ خونه خراب!

پرازخواهش والتماسه چشمهام


میخوام،هرچی میخواموازتو بخوام

دلم مثل هرسال حاضرشده!

میخوام باهمین دل سراغت بیام...



صدای توازجنس آرامشه،نزارحس آرامشم گم بشه

صدام کن تاقفل دلم بازشه

صدام کن بزارعشق آغازشه



بازم نقل لیلی ومجنون شده

تواین لحظه ها عشق آسون شده

قراره بازم مهربونی کنی،همه جاپرازعطربارون شده


نمیدونم این قصه اسمش چیه

ولی عاشقی دردشیرینیه!

به جزتودلم ازهمه دل برید

خدایا...به جزتوامیدم کیه؟



صدای توازجنس آرامشه،نزارحس آرامشم گم بشه

صدام کن تاقفل دلم بازشه

صدام کن بزارعشق آغازشه


نوشته شده درشب یلدمصادف شده باشب رحلت پیامبراکرم(ص)وامام حسن مجتبی(ع)

93/9/30

28صفر



خدای من

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ
دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !
خدا را میگویم

شکیبایی...

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۴ ب.ظ

در دردها دوست را خبر نکردن خودیک عشق ورزیدن است.

تقیه ی درد،زیباترین نمایش ایمان است.

به محب خلوصی می بخشد که سخت شیرین است.

رنج تلخ است،اما هنگامی که تنها می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،

برای او کاری می کنیم واین خوددل راشکیبامی کندو طعم توفیقی می چشاند.

آموخته ام که. . .

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۱ ب.ظ

آموخته ام که وقتی عاشقم، عشق
در ظاهرم نیز نمایان شود.

آموخته ام که عشق مرکب
حرکت است نه مقصد حرکت.

آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل
نیست تا زمانی که عاشقش شویم .

آموخته ام که این عشق است که
زخم ها را شفا میدهد، نه زمان.

آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند،
که به من می گوید، تو مرا شاد کردی.

آموخته ام که گاهی مهربان بودن
بسیار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که مهم بودن خوبست
ولی خوب بودن مهمتر است .

آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که
از طرف کودکی داده می شود "نه" گفت .

آموخته ام که همیشه برای کسی که
به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم، دعا کنم .

آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به
«دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم .

آموخته ام که تنها چیزی که یک شخص می خواهد فقط
دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش است.

آموخته ام که زیر پوست سخت همه ، کسی
وجود دارد که خوشحال میشود و میتواند دوست داشته باشد.

آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید،
پس من چگونه می توانم همه چیز را در یک روز بدست آورم.

آموخته ام که چشم پوشی از
حقایق آنها را تغییر نمی دهد.

آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم،
انتظار لبخندی از سوی ما دارد.

آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است
که می توان با آن نگاه را عمق بخشید .

آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.

آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .

آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .

آموخته ام که قطره دریاست، اگر با دریا باشد.

و آموخته ام که عشق ، مهربانی ، گذشت ،
صداقت و بلند نظری خصلت انسان های انسان است.

زبان

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۷ ق.ظ
 

مراقب زبانمان باشیم

جِرمش صغیر است ولی جُرمش کبیر است

یا حسین

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ق.ظ

می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)

.

.

.

.


این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع)


وقتی این جمله روخوندم یه حسی بهم دست داد،گریه وکمی احساس آرامش..


خدایا

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۵ ق.ظ

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا . . .

وقتی همه چیز را به تو می سپارم ،

نورِ بی کرانِ تو در من جریان می یابد ؛

و دعایم به بهترین شیوه ی ممکن متجلی می شود . . .

پس هم اکنون خود را در آغوش تو رها می کنم ،

تا تمام آشفتگی ها و سردرگمی هایم ،

در حضور امن و گرمِ تو ،

به آرامی ذوب شوند و از میان بروند . . .

به همین سادگی...

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ق.ظ

چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت 

در حالیکه گویی ایستاده بودم


چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد

در حالیکه قصه کودکانه ای بیش نبود


دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود

وگرنه نمیشود


به همین سادگی 


کاش نه میدویدم نه غصه میخوردم 

فقط او را میخواندم...

دل نوشته

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۴ ق.ظ
وقتی خودم رو از ساختمون پرت کردم........................
در حال پائین افتادن.....
توی طبقه دهم زن و شوهری رو که همیشه به داشتن روابط عاشقونه مشهور بودن ،در حالی دیدم که بدجوری با همدیگه مشاجره می کردند.
پسر خشن و پر زور طبقه نهم رو دیدم که نشسته بود و های های گریه می کرد.
دختر جوان طبقه هشتم،نامزدش رو در حال مواد مخدر پیدا کرده بود.
توی طبقه هفتم،همسایمون رو دیدم که مثل هر روز در حال خوردن داروی ضد افسردگی اش بود.
توی طبقه ششم فردبیکار ی هم که طبق معمول هر روز 7 تا روزنامه خریده بود تا بلکه یه کاری پیدا کنه.
تو طبقه پنجم دکتر داشت همسایمون رو که توی تصادف چشمش رو از دست داده بود و باید تا آخر عمر میلنگید را پانسمان می کرد.
توی طبقه ی چهارم هم که دوباره خواهر و برادر دعوا راه انداخته بودند
توی طبقه سوم پیرمرد بیچاره مثل هر روز منتظر بود که یکی به دیدنش بیاد.
خانم ساکن طبقه دوم به عکس شوهرش که 6 ماه پیش از دست داده بود،زل زده بود.
قبل از اینکه خودم رو پرت کنم ،فکر می کردم از همه بدبخت ترم.
اما حالا فهمیدم که هر کسی مشکلات و نگرانی های خودشو داره.
در آخرین طبقه فهمیدم که وضعیتکم اونقدر ها هم بد نیست اما.........
اما دیگه فرصتی برای تغییر تصمیم نداشتم فقط وقت کردم از خدا بخوام زنده بمونم و بهش قول دادم اگه زنده بمونم،به بقیه آدم ها یه چیزهایی بگم.
به آدم ها بگم که:
سختی ها فانی اند و سرسخت ها باقی.
به آدم ها بگم:
مردن شجاعت نمی خواد!زنده موندن و زندگی کردن شجاعت می خواد.
بهشون بگم:
به خدا نگن که چه مشکلات بزرگی دارند،بلکه به مشکلاتشون بگن که خدای بزرگی دارند.
و بگم که تا شقایق هست زندگی باید کرد!

عطربهشت...

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۸ ب.ظ

دردنیا دو چیز ازهمه زیباتراست،


آسمان پرستاره و وجدان آسوده ودو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی بر می انگیزد،


آسمان پرستاره بالای سرم وحکم اخلاقی درونم.

.

.

.

.


هرگزبادیگران مثل ابزارکاررفتارنکنید،بلکه آنان راچون غایت وهدف بشمارید.


اخلاق بایدبرهنرحکومت کند.